loading...
dokhtare-barooni
Fateme بازدید : 15 شنبه 29 تیر 1392 نظرات (0)

فنجون کوچیکش روگذاشت جلوی سماورطلایی قوریش روبرداشت و مثلایه فنجون قهوه ریخت توش وگذاشت جلوی عروسک موبلند طلاییه که ازهمه ی عروسکاش بیشتردوستش داشت وبالحن شیرین کودکانه ای گفت:ببخشید عزیزم،قهوه سازمون دم دست نبود.چنددقیقه بعدفنجون رو برگردوندرونعلبکی وگفت:حالا برات یه فال میگیرم.بیاانگشتت روبکن این توکه جاش بیفته که فالت معلوم بشه.بادقت به ته فنجون نگاه کردوگفت:عکس یه شکلات افتاده،زوده زودبابااز مسافرت برمیگرده وبرات هزارتا شکلات خوشمزه میاره بعد فنجون روگرفت سمت عروسک وگفت:ببین دروغ نمیگم.ووووای!اگه بدونی چی دیدم؟یه دونه چمدون گنده پرسوغاتی همشون هم عروسک های خوشگل ولی ناراحت نباشیااااآخه توازهمشون خوشگل تری می دونی ته چمدون چیه؟یه دونه چرخ خیاطی خوشگل وبزرگ ازاون واقعی هاازهموناکه مامان دوست داره بخره که دیگه این چرخ خیاطیش اذیتش نکنه.یه قوطی قرص هم توزیپ چمدونش گذاشته هموناکه مامان اون روزرفت داروخانه بگیره آقاهه گفت:خانوم اینادیگه نیست باید بری ازخسروبگیری,نمیدونم شایدم گفت ازناصر.ولی فک کنم ایناآقاهای مهربونی هستن که دواهای مامان دستشونه...و دوباره فنجون روگرفت سمت عروسک:یه دونه ابرهم هست بابا حتما ازآسمون برای من چیدتش به خداالکی نمیگم ایناهاش بیاببین بعد ازتوکیف کوچکش یک مشت پول خرددرآوردوگذاشت تودست های عروسک که بده به خودشو گفت:خانوم این دفعه رومهمون من باشیدروش روبرمیگردونه و چشمش میفته به چرخ خیاطی خراب که گوشه ی اتاق افتاده... یادحرف مامان میفته(این فال ها و فال گیرهاهمشون دروغ میگن...)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    مطالبى که ميزارم چه جوريه؟
    عاشقانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 7
  • بازدید کلی : 312